ابوالفضل علمدار
به وبلاگ من خوش اومدید.





خرداد 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



کاربران آنلاین

  • ریحانه علی عسکری

خبرنامه



رتبه


    آمار

    • امروز: 34
    • دیروز: 0
    • 7 روز قبل: 417
    • 1 ماه قبل: 1813
    • کل بازدیدها: 48587

    مناظره امام صادق(ع) با طبیب هندی ...


    محمد بن ابراهيم طالقانى از حسن بن على عدوى از عباد بن صهيب از پدرش از جدش از ربيع همنشين منصور نقل مى‏ كند كه

    او گفت: روزى امام صادق عليه السّلام در مجلس منصور حاضر شد و نزد او مردى از هند بود كه كتابهاى طبى را براى او

    مى ئخواند امام صادق عليه السّلام ساكت نشسته بود و گوش مىئ ‏داد وقتى مرد هندى فارغ شد به او گفت: آيا از آنچه نزد من

    است، چيزى را مى‏ خواهى؟ امام فرمود:

    نه چون آنچه نزد من است بهتر از آن است كه نزد توست. گفت: آن چيست؟ فرمود: من گرمى را با سردى و سردى را با

    گرمى وتر را با خشك و خشك را با تر مداوا مى ‏كنم و كار را به خدا وامى‏ گذارم و آنچه را كه از پيامبر اسلام صلّى اللَّه

    عليه و آله و سلّم وارد شده به كار مى‏ بندم كه فرمود:


    “بدان كه معده خانه درد است و پرهيز رأس هر دوايى است و به بدن خود آنچه را كه عادت كرده بده.”


    مرد هندى گفت: آيا طب غير از اين‏ است؟ امام فرمود: آيا گمان مى‏كنى كه من از كتب طب آموخته‏ ام؟


    گفت: آرى حضرت فرمود: نه به خدا قسم من غير از خدا از كسى ياد نگرفته‏ ام اكنون بگو كه من به طب آگاه ترم يا تو؟

    هندى گفت: من. امام فرمود: از تو مى ‏پرسم به من جواب بده. گفت بپرس.

    امام فرمود: اى مرد هندى به من بگو چرا سر انسان داراى استخوانهاى متعددى است؟گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: بگو چرا موى سر در قسمت بالا قرار گرفته؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا پيشانى از مو خالى است؟ گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا پيشانى داراى خطوط است؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا ابروها بالاى چشمها قرار گرفته؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا چشمان به شكل لوزى است؟ گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا بينى در وسط دو چشم قرار گرفته است؟ گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا سوراخهاى بينى رو به پايين است؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا لب و شارب بالاى دهان قرار گرفت؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا دندانهاى كرسى پهن و دندان نيش تيز است؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا مردها ريش دارند؟ گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا دو كف دست از مو خالى است؟ گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا ناخن و مو احساس ندارند؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا قلب مانند صنوبر است؟ گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا ريه‏ها دو قطعه ‏اند و حركت آنها در محل خود انجام مى‏ گيرد؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا كبد به شكل برآمده است؟ گفت: نم‏ی دانم.

    امام فرمود: چرا كليه به شكل لوبيا است؟ گفت: نمى ‏دانم.

    امام فرمود: چرا خميدگى زانو به پشت است؟گفت: نمى‏ دانم.

    امام فرمود: چرا كف پا از داخل منحنى است؟گفت: نمى‏ دانم.


    امام فرمود: ولى من مى ‏دانم. هندى گفت: پس پاسخ بده.


    امام فرمود: اينكه استخوانهاى سر متعدد است براى آن است كه اگر يك چيز تو خالى استخوان يك تكه داشت زود درد

    مى‏ كرد و اگر با استخوانهاى متعدد و با مفصلها باشد سردرد از آن دور مى‏ شود.


    اينكه مو در بالاى سر است براى آن است كه روغنها به مغز برسد و از اطراف آن بخار خارج شود و گرما و سرما را

    از آن دور كند.

    اينكه پيشانى از مو خالى است براى آن است كه آنجا محل ورود نور به چشمهاست.

    اينكه در پيشانى خطهايى وجود دارد براى آن است كه عرقى كه از سر به طرف چشم مى‏آيد در آنجا بماند به اندازه‏اى

    كه انسان آن را از خود دفع كند مانند نهرها كه آبها را در خود مى‏گيرند

    .
    و اينكه ابروها را بالاى چشمها قرار داده براى آن است كه نور را به اندازه لازم بفرستد. اى هندى آيا نمى‏ بينى كه وقتى

    نور شديد باشد انسان دستش را بر چشمش مى‏ گذارد تا نور به اندازه كافى بتابد؟


    و اينكه بينى را وسط دو چشم قرار داد براى آن است كه نور را به‏ دو قسمت مساوى براى دو چشم تقسيم كند

    .
    و اينكه چشم به شكل لوزى است براى آن است كه دوا را با ميل به آن بكنند تا دردش زايل شود و اگر مربع يا دايره‏ اى

    بود ميل در آن جريان نمى‏ يافت و دوا به آن نمى‏ رسيد و درد آن زايل نمى ‏شد.


    و اينكه سوراخ بينى را به طرف پايين قرار داده براى آن است كه دردهايى كه از بالا مى‏ريزد به پايين بريزد و در مقابل،

    بوها از آن بالا رود و اگر رو به بالا بود دردها از آن پايين نمى‏آمد و بوها بالا نمى‏رفت.


    و اينكه لب و شارب را بالاى دهان قرار داده براى آن است كه آنچه از دماغ مى‏ريزد به دهان نريزد تا انسان از غذا و

    آب متنفر نباشد.


    و اينكه براى مردان ريش قرار داده براى آن است كه از اينكه صورت خود را بپوشد بى‏ نياز باشد و مردان از زنان متمايز باشند.


    و اينكه دندان جلويى را تيز قرار داده تا با آن ببرد و دندان كرسى را پهن قرار داده تا با آن خورد كند و دندان ناب را بلند قرار

    داده و آن ستونى در ميانست و دندانهاى پيشين و دندانهاى كرسى را از هم جدا مى‏ كند.


    و اينكه دو كف دست را بدون مو قرار داده براى آن است كه لمس به وسيله آنها انجام مى‏ گيرد و اگر مو داشت انسان

    نمى ‏توانست به خوبى لمس كند.


    و اينكه مو و ناخن روح ندارند براى آن است كه بلند شدن آنها بد و كوتاه كردن آنها پسنديده است و اگر روح داشتند موقع

    كوتاه كردن‏ انسان احساس درد مى‏ كرد.


    و اينكه قلب مانند دانه صنوبر است براى آن است كه قلب آويخته است و سر آن نازك است تا داخل ريه باشد و از هواى

    داخل آن استفاده كند و مغز سر از حرارت آن دچار صدمه نشود.


    و اينكه ريه را به دو قطعه كرده براى آن است كه قلب در جوف آن قرار گيرد و با حركت آن استراحت كند.


    و اينكه كبد را به شكل برآمده قرار داده براى آن است كه بر معده سنگينى كند و به آن فشار آورد تا بخارهاى آن خارج شود.


    و اينكه كليه را مانند لوبيا قرار داده براى آن است كه محل ريزش منى نقطه به نقطه در آن قرار دارد و اگر دايره‏ اى يا مربع

    بود، نقطه‏ ها به هم وصل مى ‏شد و مرد از خروج آن احساس لذت نمى‏ كرد چون منى از فقرات كمر به كليه مى‏ ريزد و آن

    با قبض و بسط خود آن را به مثانه پرتاب مى‏ كند همان گونه كه تير از كمان پرتاب مى ‏شود.


    و اينكه خمى زانو را به طرف پشت قرار داده، براى آن است كه انسان به طرف جلو حركت مى‏ كند و بايد تعادل داشته باشد

    و اگر اين طور نبود در راه رفتن سقوط مى‏ كرد.


    و اينكه كف پا را منحنى قرار داده براى آن است كه اگر همه كف بر زمين واقع مى‏شد به سنگينى سنگ آسياب مى ‏شد.


    مرد هندى گفت: اين همه علوم از كجا براى تو حاصل شده است؟


    امام فرمود: آن را از پدرانم و آنها از رسول خدا و او از جبرئيل و او از خداوندى كه جسم و روح را آفريد، آموخته‏ ام.


    مرد هندى گفت: راست گفتى و من شهادت مى ‏دهم كه خدايى جز اللَّه نيست و محمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پيامبر خدا

    و بنده اوست و تو دانشمندترين فرد زمان خود هستى.


    روش تندرستى در اسلام / ترجمه طب النبي وطب الصادق عليهما السلام، ص: 73-78

    موضوعات: احادیث پزشکی, حکایات  لینک ثابت
    [جمعه 1394-05-02] [ 03:47:00 ق.ظ ]

    داستان بيعت شيطان و مردم با ابو بكر ...


     سليم بن قيس هلالى مى‏ گويد: از سلمان فارسى رضى اللَّه عنه شنيدم كه مى ‏گفت:

    “هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ديده از جهان فرو بست و مردم كردند آنچه كردند و ابو بكر و

    عمر و ابو عبيدة بن جرّاح با انصار ستيزه كردند و آنها را به دليل خويشى، كه دليل على عليه السّلام بود محكوم

    نمودند. گفتند: اى گروه انصار! قريش به امر امامت از شما سزاوارترند، زيرا پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و

    سلّم از قريش بود و مهاجران نيز از قريش بودند و خدا در قرآن، خود با آنها آغاز نموده و آنها را برترى بخشيده

    است، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده است: امامان از قريش باشند.


    سلمان گفت: من به نزد على عليه السّلام كه مشغول غسل دادن پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بود رفتم و او را

    از جريان آگاه كردم و گفتم: اينك ابو بكر بر منبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جاى گرفته است و بخدا سوگند،

    خشنود نيست كه مردم با يك دست او، بيعت كنند و مردم با هر دو دست چپ و راست، با او بيعت مى كنند.


    على عليه السّلام فرمود: اى سلمان! هيچ مى‏ دانى نخستين كسى كه بر منبر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با او

    بيعت كرد چه كسى بود؟ عرض كردم: نمى‏ دانم، جز اينكه من ديدم كه در زير سايه ‏بان بنى ساعده هنگام مجادله

    انصار نخستين كسى كه با او بيعت كرد بشير بن سعد و ابو عبيدة بن جرّاح بود و سپس عمر و بعد از او سالم.  

    امام عليه السّلام فرمود: من در باره اينها از تو نپرسيدم، ولى مى ‏دانى اوّل كسى كه چون بر منبر پيامبر بالا رفت

    با او بيعت كرد كه بود؟ عرض كردم: نه، ولى پيرى كهنسال را ديدم كه بر عصاى خويش تكيه زده بود و ميان دو

    ديده‏اش اثر سجده زيادى بود، و او نخستين كسى بود كه از پله منبر بالا رفت و مى‏ گريست و مى‏ گفت: ستايش خدايى

    را كه مرا از دنيا نبرد تا تو را در اين جايگاه ببينم، دستت را باز كن. ابو بكر دستش را باز كرد و پيرمرد با او بيعت

    نمود و سپس از منبر پايين آمد و از مسجد بيرون رفت.


    على عليه السّلام فرمود: دانستى او كه بود؟ گفتم: نه، ولى از كلامش بدم آمد، زيرا گويى از مرگ پيامبر خوشحالى

    مى ‏كرد. امام عليه السّلام فرمود: او شيطان لعنه اللَّه بود. پيامبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به من خبر داد كه

    شيطان و سران اصحابش نگران بودند كه پيامبر اكرم در روز غدير خم مرا به امر خداوند عزّ و جلّ، به امامت و

    خلافت بر مردم و براى مردم نصب كرد و به آنها خبر داد كه من نسبت به آنها از خود آنها سزاوارترم و به آنها

    فرمود تا حاضران به غائبان برسانند و همه سران و شيطانهاى ابليس گرد او آمدند و گفتند: همانا اين امّت، مرحومه

    و معصومه است و نه تو و نه ما را بر آنها راهى نيست. همانا پيشوا و پناهگاه خود را پس از پيغمبرشان دانستند. در

    اين هنگام بود كه شيطان لعنه اللَّه افسرده و غمگين از آن محضردور شد و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به من

    خبر داد كه چون از اين جهان رخت بربندد مردم پس از مخاصمه با يك ديگر در سقيفه بنى ساعده با ابو بكر بيعت

    كنند، و از آن جا به مسجد روند و نخستين كسى كه بالاى منبر من با ابو بكر بيعت كند شيطان است كه به چهره

    پيرمردى عبادت كوش بدان جا بيايد و چنين و چنان بگويد، سپس از آن جا بيرون رود و شياطين و پيروان خود

    را گرد آورد و باد در بينى كند و به جست و خيز پردازد و به آنها گويد: هرگز، شما گمان برديد كه مرا بر ايشان

    راهى نيست، اكنون ديديد من با آنها چه كردم تا سرانجام دستور و فرمانبرى خداى عزّ و جلّ و اوامر پيامبر را وانهادند.


    بهشت كافى / ترجمه روضه كافى، ص: 394-395

     

    موضوعات: روایات اهل بیت(ع), حکایات  لینک ثابت
    [چهارشنبه 1394-04-31] [ 11:27:00 ب.ظ ]